گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود...
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی تهیه به دستور میشود...
گه جور میشود خود ان بی مقدمه
گه با دوصد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی وبخت باتو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام ابی اسمان ما
یکباره تیره گشته وبی رنگ میشود..
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچی زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود وجوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی وچه میکنی
بی عشق سر مکن دلت پیر میشود
برچسب : نویسنده : bredrozbelakc بازدید : 102